تاريخ : دو شنبه 30 دی 1392 | 14:0 | نویسنده : هادی عزیزی |
گاهی دلتنگ می شوم
دلتنگتر از همه دلتنگی ها
گوشه ای می نشینم
و حسرت ها را می شمارم
و باختن ها را،
و صدای شکستن ها را…
نمی دانم کدامین امید را
ناامید کرده ام
و کدام خواهش را نشنیدم
و به کدام دلتنگی خندیدم
که این چنین
دلتنگم
دلتنگم،
دلتنگ …!
تاريخ : شنبه 27 آبان 1392 | 19:30 | نویسنده : هادی عزیزی |
I. خيلي سخته بغض داشته باشي.....ولي كسي نفهمه....
II. خيلي سخته كسي رو دوست داشته باشي....ولي نتوني بهش بگي.....
III. خيلي سخته كسي رو از خودت بيشتر دوست داشته باشي ولي اون ندونه......
IV. خيلي سخته به دنبال كسي بدويي ولي بدوني اون هم واسه كسي ديگه مي دوه....
V. خيلي سخته به كسي بگي دوست دارم حتي بيشتر ازخدا....ولي بس از 5 دقيقه با كسي ديكه حرف بزني....
VI. خيلي سخته ادم عشقش رو بغل كسي ديگه ببينه.....ولي باز هم به خاطر اينكه دوستش داره...نتونه به روش بياره....
از بوسیدن من دست برندار
هر صبح
هرشب
بعد از هر سلام و قبل از هر خداحافظ
از بوسیدن من دست بر مدار
درست لحظه هایی که بهانه می گیرم
درست لحظه هایی که خشمگینی
مرا ببوس
همیشه
در شادی وغم
در قهر و آشتی
بوسه ها ما را نجات خواهند داد
از روزمرگی
از احساس بی کسی
از ترس
شک
حسادت
"مرا ببوس"
برچسبها: دوستت دارم
تاريخ : چهار شنبه 15 اسفند 1391 | 23:59 | نویسنده : هادی عزیزی |
انقدر دوستت دارم........كه بعضي وقت ها يادم ميره كه تو من رو دوست نداري!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
این روزها آنقدر به "تنهایی" عادت کرده ام که حتی اگر "تو" که سالها منتظرت بودم هم پشت در باشی در را باز نخواهم کرد
من هنوزم از بازی کلاغ پر میترسم ، میترسم بگویم "تو" و آرام بگویی پر !
غمگینم ! وقتی تمام جفتهای دنیا "تنهاییم" را به رخم میکشند، حتی جورابهایم
میان آنهمه الف و ب مشق دبستان ، آنچه در زندگی واقعیت داشت خط فاصله بود .
عزیز بودن آدما به این نیست که وقتی میبینی شون چقدر از دیدنشون خوشحال میشی ، به اینه که وقتی نمیبینی شون چقدر دلت براشون تنگ میشه !
گیرم که از حصار کوتاه دلم ساده می پری ، با دیوار بلند خیالم چه می کنی ؟
تنهایی ات را از تو گرفتم ، در خنده هایم شریکت کردم ، نگفته بودی بازرگان عشقی ، من از کجا می دانستم سود من تنهاییست .
دوست داشتن را نه می نویسند نه میگویند ، ثابت می کنند .
کاش بدانی ، قهر میکنم تا دستم را محکمتر بگیری و بلندتر بگویی : بمان ، نه اینکه شانه بالا بیندازی و آرام بگویی : هر طور راحتی
.در خاطری که "تویی" ، دیگران فراموشند ، بگذار در گوشت بگویم "میخواهمت" ، این خلاصه ی تمام حرفهای عاشقانه ی دنیاست .
هیچ انتظاری از کسی ندارم و این نشان دهنده ی قدرت من نیست ! مسئله خستگی از اعتمادهای شکسته است .
برایم تعریف کن ، هرگز فراموش نشدن چه حالی دارد ؟
عشق ، اگر عشق باشد ، ناممکن ترین ها را امکان می بخشد ، تنها برکه ای ست که می توانی در آن غرق شوی و اما نفس بکشی .
چند وقتیست هرچه می گردم هیچ حرفی بهتر از سکوت پیدا نمی کنم ، نگاهم اما گاهی حرف می زند گاهی فریاد می کشد و من همیشه به دنبال کسی می گردم که بفهمد یک نگاه خسته چه می خواهد بگوید .
عشق مثل عبادت کردن می مونه ، بعد از اینکه نیت کردی دیگه نباید به اطرافت نگاه کنی .
درد دارد ! سرت به سنگی بخورد که روزی به سینه ات میزدی !
مژده ، اسمم در کتاب رکوردهای جهان گینس ثبت شد ، دختری از جنس احساس با سنگین ترین بار دلتنگی بر روی شانه هایش .
.
هی پاییز ! ابرهایت را زودتر بفرست ! شستن این گرد غم از دل من چند پاییز باران می خواهد .
تاريخ : سه شنبه 7 آذر 1391 | 22:33 | نویسنده : هادی عزیزی |
تاريخ : شنبه 30 بهمن 1389 | 23:59 | نویسنده : هادی عزیزی |
دلم...!!!
. لک زده...!!! . برای یک...!!! . عاشقانه ی ارام...!!! . که مرا
بنشانی..!!! . بر روی پاهایت...!!! . بگذاری...!!! . گله کنم...!!! . از
همه...!!! . این کابوسهایی...!!! . که چشم ترا...!!! . دور دیده اند...!!! .
دلتنگ... !!!
برچسبها: حرف دلم
تاريخ : سه شنبه 30 اسفند 1388 | 23:59 | نویسنده : هادی عزیزی |
سلام خدا
حالت خوبه؟
خیلی وقت بود که باهات نشسته بودم پای حرف تا بگم خالی بشم دلم شده دنیای حرف
تو که دیدی حالمو چقدر شدم ازت جدا
میدونم تکیه زدی جای خودت اون بالاها یه نگاه به ما بکن
همین حالا ... همین حالا ...
میدونم سرت شلوغه،کار داری باشه میگم دیرت نشه
فقط ....
ما رو این پایین یادت نره.....
برچسبها: عشق به خدا
تاريخ : شنبه 30 اسفند 1388 | 23:59 | نویسنده : هادی عزیزی |
ازبس همراه اول پیامک آوای انتظار فرستاد و من نگرفتم پیام داده،
مشترک موردنظر اگر وضعیت مالی شما تااین حد بد است
عدد ۵ را به شماره***ارسال کنید تابه شما کمک مالی شود
بازم هیچی نفرستادم
پیام داده گدا به این شماره تک بزن قطع کن....
1393/3/5
برچسبها: ههههههههههه
تاريخ : سه شنبه 30 اسفند 1388 | 23:59 | نویسنده : هادی عزیزی |
قصه ازحنجره ايست كه گره خورده به بغض، يك طرف خاطره ها
يك طرف فاصله ها. در همه اوازها حرف اخر زيباست حرف من ديدن پرواز تو در فرياد هاست
برچسبها: دیدن تو
تاريخ : سه شنبه 30 اسفند 1388 | 23:59 | نویسنده : هادی عزیزی |
تاريخ : دو شنبه 30 اسفند 1388 | 23:59 | نویسنده : هادی عزیزی |
تاريخ : دو شنبه 30 اسفند 1388 | 23:59 | نویسنده : هادی عزیزی |
تاريخ : دو شنبه 30 اسفند 1388 | 23:59 | نویسنده : هادی عزیزی |
تاريخ : دو شنبه 30 اسفند 1388 | 23:59 | نویسنده : هادی عزیزی |
برای من فرقی نداره..
اگه ازش خوشم بیاد اگه تو کره ماه م باشه..
میرم پیداش میکنم...
شما چی؟؟؟
خدارو شکر این روز هاا همه ده تا عشق دارن..5 برابر قلب خودشون..
ولی بیاید این بازی ها رو تموم کنیم..
یکی رو دوست داشته باشیم..و بهش برسیم..نه اینکه 10 تا رو
بخواهیم..و به هیجکدموشون نرسیم...
سال جدید داره شروع میشه...
برچسبها: شما چی؟؟
تاريخ : چهار شنبه 30 اسفند 1388 | 23:59 | نویسنده : هادی عزیزی |
فرق بین مردای قدیم و جدید:
قدیمترها لحن مردها:
گستاخی مکن زن!! طعام را بیاور
امــا اکنون :
عسلم امشب ظرفا نوبت منه یا تو :))
تاريخ : پنج شنبه 30 اسفند 1388 | 23:59 | نویسنده : هادی عزیزی |
آدما گاهی لازمه
چند وقت کرکرشونو بکشن پایین
یه پارچه سیاه بزنن درش و بنویسن :
کسی نمرده.
فقط دلم گرفته.....
آدم ها برای هم سنگ تمام می گذارند.
اما نه وقتی که در میانشان هستی، نه...
آن جا که در میان خاک خوابیدی؛
�سنگ تمام� را می گذارند و می روند ...!
گرگ شده اند اینروزها...
کافی است سر به زیر باشی
با بره اشتباهت میگیرند
خیز برمیدارند برای دریدنت...
خالق من �بهشتی� دارد، نزدیک، زیبا و بزرگ؛
و �دوزخی� دارد، به گمانم کوچک و بعید؛
و در پی دلیلیست که ببخشد ما را ...
�دکتر علی شریعتی�
خــــــــدایا
من اینجا دلم سخـــــت معجزه میخواهد
و تو انگار
معجزه هایت را گذاشته ای برای روز مـــــــــــبادا ....!!
گول دنیا را مخور......!!
ماهیان شهر ما از کوسه ها وحشی ترند
بره های این حوالی گرگ ها را میدرند
سایه از سایه هراسان در میان کوچه ها
زنده ها هم آبروی مردگان را میبرند.....
یادمان باشد!
هر پس موندهای که من زمین میندازم
قامت یه نفرو خم میکنه.....
لنگه های چوبی درب حیاطمان؛
گر چه کهنه اند و جیرجیر می کنند؛
ولی خوش به حالشان که لنگه ی هم اند .
خــــدایا
دلم هوس یک نماز دو نفره کرده است ...
فقط من باشم و تو !!!!!
خداروشکر ما دیگرفقیر نیستیم
دیروز پزشک روستا گفت:
چشمان پدرم پر از آب مروارید است!!!!
نــه صدایش را " نــازک " میکــرد ..
و نــه دستــانش را " آردی "
از کجــا بایــد به گرگ بودنش شک میکــردم؟!!!!!!!
آنگاه که غرور کسی را له می کنی، آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران
می کنی، آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی، آنگاه که بنده
ای را نادیده می انگاری ، آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد
شدن غرورش را نشنوی، آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می
گیری ، می خواهم بدانم،دستانت را بسوی کدام آسمان دراز می کنی تا
برای خوشبختی خودت دعا کنی؟
بسوی کدام قبله نماز می گزاری که دیگران نگزارده اند؟
طریقت بجز خدمت خلق نیست به تسبیح و سجاده و دلق نیست
اگـر امـشب هم از حوالی دلم گذشتـی،
آهسته رد شو
غم را با هزار بدبختی خوابانده ام...
وقتي همه با من هم عقيده مي شوند ،
تازه احساس مي کنم که اشتباه کرده ام!!!
اسکار وايلد
خوشبختی یافتنی نیست
خوشبختی یافتنی نیست ساختنی است.
از زندگی لذت ببرید حتی اگر چیز با ارزشی را از دست داده اید...
دیروز پشت خاکریز بودیم و امروز در پناه میز!
دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز مواظبیم ناممان گم نشود.
جبهه بوی ایمان می داد و اینجا ایمانمان بو می دهد...
سخت است...
سخت است فهماندن چیزی به کسی که
برای نفهمیدن آن پول می گیرد.
آنجا ببر مرا...
آنجا ببر مرا که شرابم نبرده است.
خواجه عبدالله انصاری فرمود:
بدانکه، نماز زیاده خواندن، کار پیرزنان است
و روزه فزون داشتن، صرفه ی نان است
و حج نمودن، تماشای جهان است.
اما نان دادن، کار مردان است...
به کوچه ای رسیدم که پیرمردی از آن خارج می شد؛
به من گفت :نرو که بن بسته! گوش نکردم، رفتم.
وقتی برگشتم و به سر کوچه رسیدم؛ پیر شده بودم!!!
به سرآستین پاره کارگری که دیوارت را میچیند
و به تو میگوید ارباب ،نخند!
به پسرکی که آدامس میفروشد و تو هرگز نمیخری ،نخند!
به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه میرود
و شاید چندثانیه کوتاه معطلت کند ،نخند!
به دبیری که دست و عینکش گچی است و یقه پیراهنش جمع شده نخند!
وجدان
متاسفانه بعضی ها هستند که :
بی غذا ، دو ماه دوام می آورند ؛
بی آب ، دو هفته ؛
بی هوا ، چند دقیقه ؛
و
بی "وجـــدان" ، خـیلی ...
اگر...
اگر گناه وزن داشت؛
هیچ کس را توان آن نبود که قدمی بردارد،
خیلی ها از کوله بار سنگین خویش ناله میکردند،
و من شاید؛ کمر شکسته ترین بودم...
تاريخ : سه شنبه 30 اسفند 1388 | 23:59 | نویسنده : هادی عزیزی |