رفت ؟ به سلامت ، من خدا نیستم بگویم صد بار اگر توبه شکستی باز آی ، آنکه رفت به حرمت آنچه با خود می برد حق بازگشت ندارد ! رفتنش مردانه نبود ! لااقل مرد باشد و بر نگردد ، خط زدن بر من پایان من نیست ، آغاز بی لیاقتی اوست!!!!!!!!
تاريخ : سه شنبه 7 آذر 1398 | 22:52 | نویسنده : هادی عزیزی |
دلم تنگ است برای کسی که نمی داند...
نمی داند که بی او به دشت جنون می رود دلم...
می دانم که اگر نزدیکش شوم، دور خواهد شد....
پس بگذار که نداند بی او تنهایم...
دور میمانم که نزدیک بماند...
تاريخ : پنج شنبه 18 آبان 1398 | 22:0 | نویسنده : هادی عزیزی |
بدن شما نیاز دارد درجه حرارت مرکزی خود را در حد 36.9 درجه حفظ کند.
مغز شما برای جلوگیری از کاهش بیش از حد دمای بدن(هیپوترمی) و سایر عواقب سرد شدن درون آن به دقت درجه حرارت بدن را تحت نظارت دارد.
اگر سطح پوست بیش از حد خنک شود، گیرندهای پوست پیامهایی را به مغز میفرستند که رشتهای از شگردهای گرمکننده را به راه میاندازد.
لرزیدن یکی از این تاکتیکهاست، که در ان عضلات شما با سرعت زیاد منقبض و منبسط میشوند. علاوه بر جنبیدن عضلات دست و پا، عضلات فک هم ممکن است شروع به لرزش کند و در نتیجه دندانهایتان به هم بخورد.
این فعالیت غیرارادی عضلانی گرما تولید میکند که به بدن کمک میکند تا درجه حرارتش را بالا ببرد. این حالت همچنین هشداری برای شماست که خود را به پناهگاهی گرم و نوشیدنی داغ برسانید.
تاريخ : سه شنبه 16 آبان 1398 | 21:19 | نویسنده : هادی عزیزی |
1... پدری که نمی توانم را در چشمانش زیاد دیدیم ولی از زبانش هرگز نشنيدم
2....به سلامتی پدری که طعم پدر داشتن رو نچشید ،اما واسه خیلی ها پدری کرد
3...به سلامتی پدری که لباس خاکی و کثیف میپوشه میره کارگری برای سیر کردن شکم بچه اش ،
اما بچه اش خجالت میکشه به دوستاش بگه این پدرمه !
4....سلامتی اون پدری که شادی شو با زن و بچش تقسیم میکنه اما غصه شو با سیگار و دود سیگارش . .
.
5..به سلامتی پدری که کفِ تموم شهرو جارو میزنه که زن و بچش کف خونه کسی رو جارو نزنن ..
6...همیشه مادر را به مداد تشبیه میکردم ، که با هر بار تراشیده شدن، کوچک و کوچک تر میشود…
ولی پدر ...
یک خودکار شکیل و زیباست که در ظاهر ابهتش را همیشه حفظ میکند
خم به ابرو نمیاورد و خیلی سخت تر از این حرفهاست
فقط هیچ کس نمیبیند و نمیداند که چقدر دیگر میتواند بنویسد …
بیایید قدردان باشیم ...
به سلامتی پدر و مادرها
7...پدرم هر وقت میگفت "درست میشود " ... تمام نگرانی هایم به یک باره رنگ میباخت ...!
8...وقتی پشت سر پدرت از پله ها میای پایین و میبینی چقدر آهسته میره ، میفهمی پیر شده !
وقتی داره صورتش رو اصلاح میکنه و دستش میلرزه ، میفهمی پیر شده !
وقتی بعد غذا یه مشت دارو میخوره ، میفهمی چقدر درد داره اما هیچ چی نمیگه ...
و وقتی میفهمی نصف موهای سفیدش به خاطر غصه های تو هستش ، دلت میخواد بمیری
9...پدرم ،تنها کسی است که باعث میشه بدون شک بفهمم فرشته هاهم میتوانند مرد باشند !
10..به سلامتی هرچی پدره
- به سلامتی اون پدری که هنگام تراشیدن موی کودک مبتلا به سرطانش گریه فرزندش رو دید و
ماشین رو داد دست فرزندش و در حالی که چشماش پر از گریه بود گفت : حالا تو موهای منو بتراش !
- به سلامتی پدری که «نمیتوانم» را در چشمانش زیاد دیدیم، ولی از زبانش هرگز نشنیدم ...!!
11...- به سلامتی پدری که طعم پدر داشتن رو نچشید، اما واسه خیلیها پدری کرد
12- به سلامتی پدری که لباس خاکی و کثیف میپوشه، میره کارگری برای سیرکردن شکم بچهاش ، اما بچهاش خجالت میکشه به دوستاش بگه این پدرمه !
13- سلامتی اون پدری که شادیشو با زن و بچش تقسیم میکنه اما غصهشو با سیگار و دودش .
. .
14- به سلامتی پدری که کفِ تموم شهرو جارو میزنه که زن و بچش کف خونه کسی رو جارو نزنن..
15- پدرم هر وقت میگفت "درست میشود"... تمام نگرانیهایم به یک باره رنگ میباخت...!
16- پدر و پسر داشتن صحبت میکردن!! پدر دستشو میندازه دور گردن پسرش میگه پسرم من شیرم یا تو؟
پسر میگه: من..!! ... ... ... پدر میگه : پسرم من شیرم یا تو؟؟!! پسر میگه : بازم من شیرم ...
پدر عصبی ميشه، دستشو از رو شونه پسرش برمیداره میگه : من شیرم یا تو!!؟؟ پسر میگه : بابا تو شیری...!!
پدر میگه : چرا بار اول و دوم گفتی من، حالا میگی تو ؟؟
پسر ميگه : آخه دفعههای قبلی دستت رو شونم بود فکر کردم یه کوه پشتمه اما حالا...
17- وقتی پشت سر پدرت از پلهها میای پایین و میبینی چقدر آهسته میره ، میفهمی پیر شده ! وقتی داره صورتش رو اصلاح میکنه و دستش میلرزه ، میفهمی پیر شده ! وقتی بعد غذا یه مشت دارو میخوره ، میفهمی چقدر درد داره اما هیچ چی نمیگه... و وقتی میفهمی نصف موهای سفیدش به خاطر غصههای تو هستش ، دلت میخواد بمیری...
18- پدرم ،تنها کسی است که باعث میشه بدون شک بفهمم فرشتهها هم میتوانند مرد باشند !
19- خورشید هر روز دیرتر از پدرم بیدار میشود اما زودتر از او به خانه برمیگردد؛ به سلامتی هر چی پدره .
. .
20- به یاد تمام پدرها و مادرهای عزیزمان که چشمشون به دیدن دوباره ماهاست.
-21 به یاد تمام آنها چه آنهایی که هنوز بین ما هستند و ما قدرشان را نمیدانیم و چه آنهایی که ما از دستشان داده ایم و جایشان بین ما خالیست .
22....به سلامتی پدری که هنگام تراشیدن موی کودک مبتلا به سرطانش گریه ی فرزندش را که دید گفت:حالا تو موهای مرا بتراش
23...به سلامتی پدری که نمیتوانم را در چشمانش زیاد دیدم ولی از زبانش نشنیدم...!!!
24....به سلامتی پدری که طعم پدر داشتن را نچشیداما برای خیلی ها پدری کرد.
25...به سلامتی پدری که لباس خاکی و کثیف می پوشد میرود کارگری برای سیر کردن شکم بچه هایش اما بچه اش خجالت می کشد به دوستانش بگوید این پدر من است
26....به سلامتی پدری که شادی اش را بازن و بچه اش تقسیم می کند اما غصه اش را با تنهایی هایش
27....به سلامتی پدری که کف تمام شهر را جارو می زندکه زن و بچه اش کف خانه کسی را جارو نزنند
28...همیشه مادر را به مداد تشبیه می کردم که با هر بار تراشیدن کوچک و کوچک تر می شود...ولی پدر...
یک خودکار شکیل و زیباست که در ظاهر ابهتش را حفظ می کند خم به ابرو نمی اورد و خیلی سخت تر از این حرف هاست فقط هیچ کسی نمی بیند و نمی داند که چقدر دیگر می تواند بنویسد... بیایید قدر دان باشیم... به سلامتی پدر و مادرها
29...خورشید هر روز دیرتر از پدرم بیدار می شود اما زودتر از او به خانه بر می گشت به سلامتی هر چی پدره صلوات
تاريخ : چهار شنبه 10 آبان 1398 | 19:1 | نویسنده : هادی عزیزی |
1..مدتها پیش آموختم که نباید با خوک کشتی گرفت ، خیلی کثیف
می شوی و مهمتر آنکه خوک از این کار لذت می برد!!!
2.. انسان موجود غریبی است
اگر به او بگـوييد در آسمـان يـكصد ميـليارد و نهصد و نود و نه ستاره وجود دارد،
بي چون و چرا مي پـذيرد، اما اگر در پاركی بـبيند روی نيـمكـتي نوشته اند رنگی نشـويد،
مطمئنا انگشت خود را روی نیمکت می کـشد تا مـطمئـن شـود!!!
و اشخاص ديوانه سعي مي كنند محيط را به رنگ خود درآورند،
به همين جهت تحولات و پيشرفتهاي جامعه اکثرا به دست
اشخاص ديوانه بوده است!!!
4... هر اندازه هم كه باهوش باشید، به هر روی، به تنهایی نمیتوانید كاری از پیش ببرید.((جفری كروكشنك))
به تنهایی غذا خوردن، آدم را سخت و خشن میكند.((والتر بنیامین))
معشوق در چشم عاشق، همیشه تك و تنهاست.((والتر بنیامین))
شما نمیتوانید به تنهایی و برای خودتان زندگی كنید؛ باید همكاری نموده و به دیگران خدمت كنید.((كیم وو چونگ))
بسا زمانها از آنچه بیش از هر چیز بدان نیازمندیم، میگریزیم و از همین رو، دچار تنهایی، اندوه و بیكسی میشویم. رشد كردن، راه بهتری پیش پایمان میگذارد.((لئوبوسكالیا))
تا زمانی كه در این دنیا درد و رنج، تنهایی و گرسنگی وجود دارد، ما در برابر آنها پاسخگو هستیم.((لئوبوسكالیا))
سرچشمهی عشق، احساس تنهایی است.((لئوبوسكالیا))
در تنهایی مرگ، هیچ چیز از چشم نمیافتد.((آنتوان دوسنت اگزوپری))
تنهایی، گاه آدمها را پَس میزند، گاه نیز تنهایی، آدمها را به سوی خود میكِشد؛ چون به همان اندازه كه دریاچه وجود دارد، تنهایی هم وجود دارد.((كریستین بوبن))
یك زن به تنهایی، هنگامی كه عاشق باشد، زمین و آسمان را پُر میكند.((كریستین بوبن))
هیچ دیواری آنقدر بلند نیست كه ما را از تنهایی و نومیدی انسانی دیگر جدا نگه دارد.((لئوبوسكالیا))
پایان تنهایی آغاز بازار است؛ و آنجا كه بازار آغاز می شود، همچنین آغاز هیاهوی بازیگران بزرگ است و وز وز مگسان زهرآگین.((نیچه))
بگریز، دوست من، به تنهایی ات بگریز! تو را از بانگ بزرگ مردان كر و از نیش خردان زخمگین می بینم.((نیچه))
هر كس هر چه را كه با خود به خلوت بَرَد آن چیز آنجا رشد می كند، از جمله ددِ درون. از این رو بسیاری را باید از خلوت نشینی بر حذر داشت.((نیچه))
اشخاص عاقل مي كوشند تا خود را همرنگ محيط سازند
تاريخ : سه شنبه 2 آبان 1398 | 19:31 | نویسنده : هادی عزیزی |
به نام خدا
هراس من از مرگ نیست...!
...
هراس من از بودن در آخرین روز زمین و خاموشی خورشید نیست...!
من از آدمهایی هراس دارم که
اشک دیگران بهانه ای برای خندیدن آنهاست....
و وای به حال من که درین زمین نفس میکشم...
هراس من از آدمهای نیمه وقتی است که
نیمه وقت نفس میکشند!
و نیمه وقت قهرمانند...
خنده ام میگیرد..
هراس من از واژه هاییست که قلب دیگری را در سینه میخشکاند...
..... هراس من از آدمهاییست که خود را در پشت خود جا میگذارند...!!
و... هراس من از زمینی است که در آن هیچ نگاهی با دیگری آشنا نیست.
از اول تا آخر
تاريخ : یک شنبه 18 فروردين 1398 | 14:5 | نویسنده : هادی عزیزی |
انقدر دوستت دارم........كه بعضي وقت ها يادم ميره كه تو من رو دوست نداري!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
این روزها آنقدر به "تنهایی" عادت کرده ام که حتی اگر "تو" که سالها منتظرت بودم هم پشت در باشی در را باز نخواهم کرد
من هنوزم از بازی کلاغ پر میترسم ، میترسم بگویم "تو" و آرام بگویی پر !
غمگینم ! وقتی تمام جفتهای دنیا "تنهاییم" را به رخم میکشند، حتی جورابهایم
میان آنهمه الف و ب مشق دبستان ، آنچه در زندگی واقعیت داشت خط فاصله بود .
عزیز بودن آدما به این نیست که وقتی میبینی شون چقدر از دیدنشون خوشحال میشی ، به اینه که وقتی نمیبینی شون چقدر دلت براشون تنگ میشه !
گیرم که از حصار کوتاه دلم ساده می پری ، با دیوار بلند خیالم چه می کنی ؟
تنهایی ات را از تو گرفتم ، در خنده هایم شریکت کردم ، نگفته بودی بازرگان عشقی ، من از کجا می دانستم سود من تنهاییست .
دوست داشتن را نه می نویسند نه میگویند ، ثابت می کنند .
کاش بدانی ، قهر میکنم تا دستم را محکمتر بگیری و بلندتر بگویی : بمان ، نه اینکه شانه بالا بیندازی و آرام بگویی : هر طور راحتی
.در خاطری که "تویی" ، دیگران فراموشند ، بگذار در گوشت بگویم "میخواهمت" ، این خلاصه ی تمام حرفهای عاشقانه ی دنیاست .
هیچ انتظاری از کسی ندارم و این نشان دهنده ی قدرت من نیست ! مسئله خستگی از اعتمادهای شکسته است .
برایم تعریف کن ، هرگز فراموش نشدن چه حالی دارد ؟
عشق ، اگر عشق باشد ، ناممکن ترین ها را امکان می بخشد ، تنها برکه ای ست که می توانی در آن غرق شوی و اما نفس بکشی .
چند وقتیست هرچه می گردم هیچ حرفی بهتر از سکوت پیدا نمی کنم ، نگاهم اما گاهی حرف می زند گاهی فریاد می کشد و من همیشه به دنبال کسی می گردم که بفهمد یک نگاه خسته چه می خواهد بگوید .
عشق مثل عبادت کردن می مونه ، بعد از اینکه نیت کردی دیگه نباید به اطرافت نگاه کنی .
درد دارد ! سرت به سنگی بخورد که روزی به سینه ات میزدی !
مژده ، اسمم در کتاب رکوردهای جهان گینس ثبت شد ، دختری از جنس احساس با سنگین ترین بار دلتنگی بر روی شانه هایش .
.
هی پاییز ! ابرهایت را زودتر بفرست ! شستن این گرد غم از دل من چند پاییز باران می خواهد .
تاريخ : سه شنبه 7 آذر 1395 | 22:33 | نویسنده : هادی عزیزی |
دل تنگم!
دل تنگِ خیلی چیزها
دل تنگ این همه دل تنگی ها
چیزهایی که بر من گذشت و هرگز باز نخواهد گشت!
دل تنگم
دل تنگ نیمه شبهای دل تنگی
دل تنگ این همه نبودن ها
دل تنگ این همه دل تنگی ها
دل تنگ عهدهایی که کسی آنها را نبست
دل تنگ تمام چیزهایی که میشد باشد و نیست
و تمام هست هایی که نیست!
حتی آنان که دلشان برایم تنگ نخواهد شد!!
دل تنگ تر نیز خواهم شد
می رسد روزی که بگویم:
دلم برای آن روزها ی دل تنگی تنگ شده!!
تاريخ : شنبه 4 آذر 1395 | 19:33 | نویسنده : هادی عزیزی |
به دنبال گناهی هستم که مجازاتش تبعید به قلب دوستان قدیمی باشد .
فقط حرف از آزادی نزن که دوست دارم تا ابد زندونی قلب تو باشم . . .
گفتمش آغاز درد عشق چیست ؟ گفت آغازش سراسر بندگیست
گفتمش پایان آن را بگو ؟ گفت پایانش همه شرمندگیست
گفتمش درمان دردم را بگو ؟ گفت درمانی ندارد ٬ بی وفاست .
گفتمش یک اندکی تسکین آن ؟ گفت تسکینش همه سوز و فناست . . .
صدای آب میآید ٬ در حوض دلتنگیم چه میشوئی ؟
کمی آهسته تر … ماهی کوچک دلم را در میان دستانت نمیبینی ؟؟
تاريخ : شنبه 4 آذر 1395 | 18:21 | نویسنده : هادی عزیزی |